۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

گریه را به مستی بهانه کردم



گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم بر گرفتم
سیل خون به دامان (خدا) روانه کردم
سیل خون به دامان (جانم) روانه کردم
چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز (جانم) پرده راز (حبیب) پرده راز
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
باغبان چه گویم به ما چه ها کرد
کینه های دیرینه بر ملا کرد
دست ما ز دامان گل جدا کرد
تا به شاخ گل یکدم آشیانه کردم
تا به شاخ گل یکدم آشیانه کردم
دلا خموشی چرا
چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز (جانم) پرده راز (حبیب) پرده راز
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
(عارف قزوینی)

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

سلاخ

سلاخی زار می گريست ، به قناری کوچکی دلباخته بود . احمد شاملو

غربت



تا چند وقت پیش از غربت تعبیری چون دور از کشور بودن و زندگی در کشوری دیگر می دانستم ولی اکنون به این باور دارم غربت اصلی زیاد از ما دور نیست .غربت با ما بدنیا می اید و با ما از دنیا می رود .

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

حق طلبی



چند ساعت پیش فیلمی را تحت عنوان north country دیدم این فیلم تاثیری زیاد بر من گذاشت زنی را نشان می داد که در سن شانزده سالگی مورد تجاوز و تعرض معلمش قرار گرفته بود که بنابه مسائل عاطفی که در اکثر مادران وجود دارد از انداختن بچه خودداری می کند و آن را با تمامی وجود و با تحمل تمامی سختیها یزرگ می کند ،در این مدت همواره از سوی اطرافیان و حتی خانواده مورد سرزنش و نکوهش قرار می گرفته و با لعن و نفرین مواجه می گشته و به خاطر شرایط سخت مالی مجبور به کار در معدن می شود که در محیطی قرار می گیرد که به خاطر زن بودن مورد لطف و عنایت دوستان قرار می گیرد ! و محیط کاریش همانند یک جهنم می گردد که بعد از مدتی صبر تصمیم به شکایت از شرکت می گیرد و تقاضا رعایت یکی از بندهای شرکت ( احترام ) را از دادگاه می کند که در آخر موفق به این امر می گردد و زندگیش احیا می گردد.


این فیلم بازگو کننده خیلی از مسائلی بود که زنان در جهان با آن دست به گریبانند و به عبارتی نشان داد که مشکلات شاید در ظاهر متفاوت باشند ولی در باطن یکسانند .با کمی تامل ومقایسه کشورهای در حال توسعه با ایران یافتم که امروزه در جامعه ما متاسفانه اکثریت زنان به هیچ وجه به حقوق خود نیاندیشیده اند و برای آن حتی ارزشی قائل نبوده اند در جهت آن حتی یک گام کوچک بر نداشته اند، شاید لوازم آرایشی مارک دار، لباس شب زیبا یا یک کفش آنچنانی به مراتب ارزشش بیشتر بوده از اینکه سهمی هم از جامعه ای که در ان زندگی می کنند باید داشته باشند .


معدود بانوانی هم که در این راه قدم برداشتند دچار یک مرد ستیزی گشته اند و انتقام گرفتن را جایگزین حق طلبی کرده اند که در نهایت بجای نتیجه مٍثبت نتیجه ای عکس به همراه داشته است . چه خوب بود که زنان ما به خود باوری ( از نوع مثبت ! ) می رسیدند و این درک را هم پیدا می کردند که باید در کارهای جمعی شرکت کنند و حوزه جمعی را اگر ارجح تر نمی دانند حداقل برای آن ارزش قائل باشند و از حق طلبی تعریف و تعبیری خصمانه نداشته باشند .البته این حرف ناگفته نماند که این معظل امروزه شامل مردان ما هم می شود و به این درد دچارند که در صورت عدم چاره اندیشی جامعه به سوی زوال و نابودی میل می کند و در آن اثری از زندگی اجتماعی دیده نمی شود

۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

مرگ


بر حسب عادت شبانه به وبگردی مشغول بودم که این عکس را رویت کردم برخلاف سابق که همه چیز را به سیاق سیاسی می دیدم این بار با خود گفتم چه حسی داشتم اگر بجای این شخص بودم یا بعبارتی در موقعیتی بودم که در یک طرفم حیات و در سمت دیگرم چیزی جز مرگ نبود اول کمی دچار رعب و ترس گشتم و بعد با این قضیه کنار آمدم و با خودم وضعیت ترسیمیم را توجیه کردم یا ساده تر عنوان کنم نیمه پر لیوان را دیدم .
با کمی دقت در عکس یافتم بر عکس پشتم آرامشی عجیب در روبرویم هست . در پشتم هیاهویی بود که با تلنگری تبدیل به آرامشی مطلق می گشت .در این موقعیت آدمی هرچه سبک بار تر باشد راحتتر می تواند از این هیاهو دل بکند ولی برعکس هرچه دغدغه دنیوی داشته باشد دل کندن هم به مراتب سخت تر می گردد .و بااین توجیه دیگر نه تنها ترسی در وجودم نبود بلکه آرامشی عجیب روحانی برایم ایجاد گشت .

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

المپیک






خوب امروز برحسب اتفاق شروع وبلاگم مصادف با افتتاحیه المپیک چین گشت که من را از این سردرگمی برای متن اولیه وبلاگم رهانید .
افتتاحیه ای که بیشتر از اینکه ورزشی باشد رنگ و لعاب سیاسی و اجتماعی داشت و شاید به جرات بتوان گفت که در نوع خود بی نظیر و زیبا بود نور پردازی ، نظم و هماهنگی بین تمامی دست اندرکاران این افتتاحیه و ...هزاران چیز که اگر بخواهیم ریز شویم شاید ساعت ها وقت و زمان برد . ولی در بین این همه زیبایی می توان به تاثیر شگرف ورزش در برقراری ارتباط صمیمانه بین کشورها اشاره ای کرد . ای کاش این روابط صمیمانه در تمامی عرصه ها برقرار می شد و دول کشور های مختلف برای کسب رفاه بیشتر رفاه کشوری را پایمال نمی کردند و همه انسانها از نعمت های الهی بی یک اندازه بهره میبردند البته این فکر شاید یا به عبارتی به طور حتم بیشتر خیال پردازی باشد تا دیدی واقعی نسبت به جهان و محیط پیرامون

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

آوای درون


كسي باور نخواھد كرد
اما من به چم خويش مي بینم
كھمردي پیش چشم خلق بي فرياد مي میرد
نه بیمار است
نه بردار است
نه درقلبش فروتابیده شمشیري
نه تا پر در میان سینه اش تیري
كسي را نیست بر اين مرگ بي فرياد تدبیري
لبش خندان و دستش گرم
نگاھش شاد
تو پنداري كه دارد خاطري از ھر چه غم آزاد
اما من به چشم خويش مي بینم
به آن تندي كه آتش مي دواند شعله در نیزار
به آن تلخي كه مي سوزد تن آيینه در زنگار
دارد از درون خويش مي پوسد
بسان قلعه اي فرسوده كز طاق و رواقش خشت م يبارد
فرو مي ريزد از ھم
در سكوت مرگ بي فرياد
چنین مرگي كه دارد ياد ؟
كسي آيا نشان از آن تواند داد ؟
نمي دانم
كه اين پیچیده با سرسام اين آوار
چه مي بیند درين جانھاي تنگ و تار
چه میبیند درين دلھاي ناھموار
چه میبیند درين شبھاي وحشت بار
نمي دانم
ببینیدش
لبش خندان و دستش گرم
نگاھش شاد
نمي بیند كسي اما ملالش را
چو شمع تندسوز اشك تا گردن زوالش را
فرو پژمردن باغ دلاويز خیالش را
صداي خشك سر بر خاك سودن ھاي بالش را
كسي باور نخواھد كرد