۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

گریه را به مستی بهانه کردم



گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم بر گرفتم
سیل خون به دامان (خدا) روانه کردم
سیل خون به دامان (جانم) روانه کردم
چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز (جانم) پرده راز (حبیب) پرده راز
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
باغبان چه گویم به ما چه ها کرد
کینه های دیرینه بر ملا کرد
دست ما ز دامان گل جدا کرد
تا به شاخ گل یکدم آشیانه کردم
تا به شاخ گل یکدم آشیانه کردم
دلا خموشی چرا
چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز (جانم) پرده راز (حبیب) پرده راز
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
تو پرده پوشی چرا ؟
(عارف قزوینی)

هیچ نظری موجود نیست: